خانم خوش سفر
پنج ماهت بود که شمال رفتیم،کلا از اول آدم خوش سفری بودی مثل مامانت! یه بار م سه ماهگیت رفتیم سفر،از بس بابایی دلش گرفته بود توی این تهران شلوغ بعد چندین ماه انتظار و روزای پراز استرس... که مبادا خدایی نکرده برای گل دخترش اتفاقی بیافته! تا فهمید دخترش یه کوچولو از آب و گل دراومده بانگ الرحیل زد که چه نشسته ای بدو ب ریم آذربایجان که دلم لک زده برای رودخونه و کوه و دشت ودمن! البته منم خیلی از این پیشنهاد بدم نیومد ورو هوازدمش!; خلاصه توی سفر شمال کلی تپلی شده بودی از بس که شما آب وهوارو خوب دیده بودی وکلی اشتهاتون باز شده بود! الهی مامان قربون لپای تپلیت بشه...