دنیای شیرین ما...
چه دنیایی داریم مادر و دختر...
داشتم به موهایی که آدم رو گاهی اوقات از کمبود وقت بر اثر نقش زیبای مادری، یاد انسانهای اولیه میندازه شونه میزدم که اومدی جلوم وایسادی با اون چشمای تیله ایت بهم خیره شدی!!! تا نگاهم به شما افتاد دیدم الهی قربونش برم دخترمم مثل مامانش شونه لازمه!گفتم :"مامانی بذار موهای شمارم شونه کنم" وایسادی و منم آروم آروم روی موهای قشنگ و مثل ابریشمت شونه کشیدم..همین خودش کافی بود واسه اینکه منو ببره به خیلی جاها....
به روزای بچگیم که عروسکامو میذاشتم جلومو تند تند موهاشونو برس میکشیدم و هرمدلی دوست داشتم براشون میبستم...
به روزایی که خسته بودن رو بهونه میکردمو موهامو دست مامانم میدادم تا برام شونه کنه که بزرگترین لذت زندگیم بود اون روزا!مخصوصا اگه با هیجان خودش روبان قرمزو برمیداشت و لابه لای موهام میبافت...
به روزایی که تو بزرگ میشی میشینی روبروم تا منم برات موهاتو شونه کنم اگه دوست داشتی برات ببافم...راستی یه قراری هم با خودم گذاشتم که هرروز صبح تا وقتی که دستام میتونن و تا وقتی که شما دوست داشته باشی خودم هرروز موهاتو شونه کنم و بهشون سنجاق بزنم...
میدونم...خوب میدونم شما تا همیشه دوست داری که دستای مامانی موهاتون رو ببنده...این یه رازه بین همه مامانا با همه دخترا....