از نرده گرفته بودی هرلحظه امکان لیز خوردنت ممکن بود حتی اگرم لیز نمی خوردی امکان داشت دستت ول بشه و اتفاق بدتری برات یافته...اصلا متوجه نبودی که چطور وایسادی....خیال میکردی همش قدرت خودته...خیال میکردی انقدر توانایی پیدا کردی که همچین کاری میکنی.... داشتی از صندلی میرفتی بالا،پشت سرت هم پایه فلزی میز بود؛یه دفعه دستت ول شد ولی نیافتادی خیلی آروم نشستی زمین....خیال کردی خودت نشستی... اما عزیزکم مامانی بود که تمام مدت از لباست طوری گرفته بود که شما هم متوجه نشی که نگه داشته شدی هم اینکه از خطر حفظ بشی...مامانی طوری دستشو گذاشت پشتت که هم فکرکنی خودت اومدی از صندلی پایین هم آروم بشینی و سرت جایی نخوره... چقدر جاها بوده...