چادره بانو...
چادر سفید با گل های ریز صورتی و بنفشش را از روی عمد! آویزان میکنم از دستگیره ی در اتاق...تا هر وقت خواست در دسترسش باشد...
گاهی که پدرش خسته است و به خواب رفته چادرش آرام می آورد میکشد روی مرد زندگیمان...
گاهی که نماز میخوانم میرود و چادرش را می اندازد روی سرش و می استد رو به قبله...
گاهی هم که عروسکش خوابش می آید میپیچد دور عروسک و پیش پیش میکند...
میفهمم...خیلی وقتها لازم نیست همه چیز سرجایش باشد...میوه دل اهل خانه هم قوانینی برای خودش دارد...
بالاخره موضوع بندی وبلاگ رو سرو سامانی دادیم!بعد یک سااااال!خسته نباشیم!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی