زینب بانوزینب بانو، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره
نی نی وبلاگی شدن مانی نی وبلاگی شدن ما، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 5 روز سن داره

عقیله مامانی

شرح ضیافت نامه 1

1394/1/17 3:46
نویسنده : گهواره
659 بازدید
اشتراک گذاری

فکر میکردیم سخته... فکرمیکردیم اتفاقات مختلفی ممکنه بیافته ولی به میزبانامون ایمان داشتیم... میزبانایی که تا لحظه ی آخر هم باورمون نشد که ما رو به مهمانی حریم حرمشون دعوت کردن...

مخصوصا من که اولین بارم بود...

بودجمون برای سفر با کاروان خیلی کم بود. حتی از طرف عتبات ثبت نام کردیم ولی الویت آخر و توی لیست رزو شده ها...داستانی شد که خیلی بهممون ریخت...

بودجمون کم بود و دلمون تنگ تنگ... فکر اینکه توی عزای مادرمون توی تهران باشیم و به همه عــــــیـــــــد رو تبریک بگیم بیشتر از همه دلمون رو تنگ تر میکرد...

قرار شد با اتوبوس بریم ایلام واز اونجا هم خودمون رو برسونیم به مرز و بعد هم...

که اونم نشد...

ساعت 6 بعداز ظهر روز 28 اسفند بود که جلوی ترمینال اتوبوس،چمدون به دست و دخترک به بغل و چشمام دوخته به صورت مرد زندگیم...که از درموندگی نمیتونست توی چشمام نگاه کنه... ولی اونقدر قاطع بود که منو مجبور کنه چیزی نپرسم...

برگشتیم خونه...با روحی آتش گرفته...نماز رو خوندیم و سوار ماشین خودمون شدیم و سفرمون رو شروع کردیم...

شب رو توی همدان در منزل یکی از بستگان پرمحبتِ ابو زینب موندیم...صبح قبل از اذان صبح دوباره به راهمون ادامه دادیم و ساعت 11 ظهر مرز مهران بودیم.

و ساعت 7 بعد از ظهر روز 29 اسفند هم کنار مقام حضرت علی اکبر(ع) منتظره دوستانمون بودیم... که بسی جای صحبت است همین نکته... اولین مکان ملاقاتِ کاروانِ سه نفره ی ما با...

و اولین باری که به حرمِ اربابــــ رفتیم...یک ساعتی قبل از تحویل سال بود...دعای توسل و مناجات و خواب عمیق که سهم چشمان زینب شد...

و اولین زیارت...

بعد از تحویل سال خدمت عموی همه ی دخترکان عالم رسیدیم...عبًــــــــــــــــــــاس...

اینجا از زینب میپرسیم: زینب خانوم کجا اومدی؟     زینب: مَشَد!!(مشهد)

که میفهمیم دخترک شیرین زبانی داریم!خجالت


اگر احساس کردین کمی جزییات رو نوشتم،عذر تقصیر!چون میخوایم توی یادمون مطالب به یادموندنی بمونه!!

بقیه ضیافت نامه بمونه برای پست بعدی ان شالله...

پسندها (5)

نظرات (9)

مامان نازنین زهرا
17 فروردین 94 13:18
شک نکنین که با دستان مبارک خودشون طلبیدن ...خوش به سعادتتون ...ای کاش قسمت همه آرزو مندان از جمله ما بشه
گهواره
پاسخ
ممنون خانومی... ان شالله هر چه سریعتر....
مامان گلشن
18 فروردین 94 10:32
اصلا مدل طلبیدن ارباب با همه فرق داره ..همیشه در عین ناباوري میطلبه. .قربون صحن و سراش برم ..هنوز چند روز نگذشته دلم تنگ حرم ارباب شده ..ما لحظه ی سال تحویل توی بین الحرمین بودیم ..و عجب لحظه ی به یاد ماندنی بود .وقتی سال تحویل شد .تمام جمعیت با علامت دستهاشون به سمت حرم ارباب لبیک میگفتن ...تمام بدنم از شدت هیجان میلرزید. ....
گهواره
پاسخ
ما دقیقا جلوی ضریح بودیم کاشکی همدیگرو میدیدیم قربون صحن و سراش...
ارمغان بهشت
18 فروردین 94 20:02
خوش به سعادتتووووووون
گهواره
پاسخ
ان شالله هرچه سریعتر روزی تون میشه...عزیزم...
ننه علي
18 فروردین 94 22:45
اللهم الرزقنا....
گهواره
پاسخ
شما که بیشتر رفتی انگار بیشتر دل سوخته ای خواهر...
مامان امیررضا
20 فروردین 94 17:10
مادر ، تک‌واژه‌ای‌ست زیبا مادر ، عین زیبایی‌ست و البته که زیباتر از زیبایی چیزی نیست قلب بزرگ خدا در سینه‌ی مادران می‌تپد مادر ، دستی بر گهواره دارد و دستی در دست خدا آن‌گاه که مادر، گهواره را تکان می‌دهد دوستای عزیزم روزتون مبارک...ایشالله سال های سال سایتون روی سر دلبنداتون باشه
گهواره
پاسخ
ممنون از محبتتون! ان شالله شما همینطور!
مامان امیررضا
20 فروردین 94 17:12
خوش به سعادتتون......ایشالله برکت این سفر تا اخر سال همراهتون باشه
گهواره
پاسخ
ان شالله ما بتونیم این نور رو نگه داریم...
مامانی وبابایی
28 فروردین 94 1:07
تبریک میگم بخاطر این سعادت بزرگ زیارتتون قبول بانو
گهواره
پاسخ
تشکر و سپاس بانو!
ارمغان بهشت
30 فروردین 94 14:09
باباملت هرکی هرچی دلش خواسته قیمت گذاشته!!!! اصن وحشتنااااااااک!!! البته اطراف خونه مادر شوهرم با وجود محل خوبشون و خونه های بزرگ و خوب قیمتا خیلی مناسبه ان شاالله
ارمغان بهشت
1 اردیبهشت 94 10:01
پ.ن : وای چقدر من گیجمممم! اون جمله اولیم کپی کردم! اون که نظرخودتونه پاکش میکردی!
گهواره
پاسخ
آره فهمیدم!ولی اصلا حواسم نشد!خخخخخ!الان درستش میکنم!