شرح ضیافت نامه 1
فکر میکردیم سخته... فکرمیکردیم اتفاقات مختلفی ممکنه بیافته ولی به میزبانامون ایمان داشتیم... میزبانایی که تا لحظه ی آخر هم باورمون نشد که ما رو به مهمانی حریم حرمشون دعوت کردن...
مخصوصا من که اولین بارم بود...
بودجمون برای سفر با کاروان خیلی کم بود. حتی از طرف عتبات ثبت نام کردیم ولی الویت آخر و توی لیست رزو شده ها...داستانی شد که خیلی بهممون ریخت...
بودجمون کم بود و دلمون تنگ تنگ... فکر اینکه توی عزای مادرمون توی تهران باشیم و به همه عــــــیـــــــد رو تبریک بگیم بیشتر از همه دلمون رو تنگ تر میکرد...
قرار شد با اتوبوس بریم ایلام واز اونجا هم خودمون رو برسونیم به مرز و بعد هم...
که اونم نشد...
ساعت 6 بعداز ظهر روز 28 اسفند بود که جلوی ترمینال اتوبوس،چمدون به دست و دخترک به بغل و چشمام دوخته به صورت مرد زندگیم...که از درموندگی نمیتونست توی چشمام نگاه کنه... ولی اونقدر قاطع بود که منو مجبور کنه چیزی نپرسم...
برگشتیم خونه...با روحی آتش گرفته...نماز رو خوندیم و سوار ماشین خودمون شدیم و سفرمون رو شروع کردیم...
شب رو توی همدان در منزل یکی از بستگان پرمحبتِ ابو زینب موندیم...صبح قبل از اذان صبح دوباره به راهمون ادامه دادیم و ساعت 11 ظهر مرز مهران بودیم.
و ساعت 7 بعد از ظهر روز 29 اسفند هم کنار مقام حضرت علی اکبر(ع) منتظره دوستانمون بودیم... که بسی جای صحبت است همین نکته... اولین مکان ملاقاتِ کاروانِ سه نفره ی ما با...
و اولین باری که به حرمِ اربابــــ رفتیم...یک ساعتی قبل از تحویل سال بود...دعای توسل و مناجات و خواب عمیق که سهم چشمان زینب شد...
و اولین زیارت...
بعد از تحویل سال خدمت عموی همه ی دخترکان عالم رسیدیم...عبًــــــــــــــــــــاس...
اینجا از زینب میپرسیم: زینب خانوم کجا اومدی؟ زینب: مَشَد!!(مشهد)
که میفهمیم دخترک شیرین زبانی داریم!
اگر احساس کردین کمی جزییات رو نوشتم،عذر تقصیر!چون میخوایم توی یادمون مطالب به یادموندنی بمونه!!
بقیه ضیافت نامه بمونه برای پست بعدی ان شالله...