زینب بانوزینب بانو، تا این لحظه: 11 سال و 15 روز سن داره
نی نی وبلاگی شدن مانی نی وبلاگی شدن ما، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 22 روز سن داره

عقیله مامانی

زینب و بازار! داستانش!

1393/9/4 1:22
نویسنده : گهواره
598 بازدید
اشتراک گذاری

- : عیا! عیا! عیا!

بعد از چند لحظه باصدای بلندتر!!!!!

- : عیا! عیا! عیا! عیا!

چند لحظه بعدتر با صدای خیلی خیلی بلندتر!!!

- : عیا! عیا!  عیا! عیا!

انگار داره فرمونه کامیون میده به خاله مظلومش!

حالا قضیه از چه قراره!

چندوقت پیش در یک اقدام کمی محیرالعقول! زینب بانو رو  مانند زنان دهه شصت به بغل گرفتیم و چادر را به دندان! و راهی خرید و خرج کردن پولهای زبان بسته ی قهرمان منزل شدیم!

در راه ناگهان چشممان افتاد به مغازه اسباب بازی فروشی و لیست اسباب بازیهایی که برای این سن دخترک مناسبه در نظرمان یادآور شد!که کاش نمیشد!

مادره عزیزتراز جان بنده نیز همراهمان بودند القضا!

که با نگاه من و گاهی چند پچ پچی که با خود داشتم! خاله را به درون مغازه پرتااااب!کرده و در سیم ثانیه دبدم که یک کالسکه  ی عروسی در دستان زینب بانو موجود است!!

قیافه من!کلافه

قیافه مامان!خیال باطل

قیافه زینب بانو!زبان

قیافه خاله مظلوم!آخ

القصه این کالسکه در آغوش زینب! و زینب در آغوش بنده! که باید تصریح کنم کالسکه از من و زینب آویزان بود!

رسیدیم به قسمتی که من و از نفس افتادم و با یک حرکت کالسکه را ازچنگال زینب درآوردم و دادم به خاله که حملش کند! و این بود که زینب از ترس اینکه از کالسکه ی نوه مان دور نشود چشم از خاله برنمیداشت و با صلابت تمام راهنماییش میکرد که بیا و بیا! تندتر بیا!

ناگفته نماند گاهی که در مغاره زینب را بر زمین میگذاشتم در حال کالسکه رانی از مغازه خارج میشد و میییییرفت مال خودش!

و باز هم این خاله مظاوم بود که باید کنترلش میکرد!

و باز هم ناگفته نماند که گاهی سبدش از خوراکی ای که فروشندگان میدادند پر میشد!

ودلی میبرد برای خودش! طوری که مغازه داری برایش اسفند میدودیدند!(اگه تونستید بخونیدش!)نیشخند

پسندها (3)

نظرات (6)

ننه علي
4 آذر 93 13:14
عزیزم ناپرهیزی کردی!!! همچین گفتی دهه شصت که فکرکنم تنها رفتی نگو یه لشگر کمکی هم بردی!! بایدم براش اسپند بدودندی! خودم اومدی خونه می دودیدی
گهواره
پاسخ
خب مام توانمون همین قدره!دودیدم!
مامان امیررضا
4 آذر 93 21:36
گهواره
پاسخ
مامان زکریا
5 آذر 93 7:20
سلاااااااااااااام ما هم از این راه دور برایش اسفند می دودانیم! خوب حواسش به بچه ش بوده دیگه !
گهواره
پاسخ
علیک سلام! تشکر فراوان از دودیدنتان! کی حواسش به بچه ش بوده؟مامانم؟؟
مامان نازنین زهرا
6 آذر 93 1:00
اوه اوه چقدر اینجا دودیه ...چشم چشمو نبینه که... وان یکاد بخوانید ودرفراز کنید.. پاشم پاشم منم بدودم...
گهواره
پاسخ
نمیدونم والا!از کل مطلب مامانا از دودیدن بیشتر خوششون اومده! شمام دودیدی کهههههه!
مامان عفیفه
6 آذر 93 22:03
سلام خداحفظ کنه این خاله ها ومادربزرگارو البته من ازخانواده ام دورم.شکرخدادوستای خوبی دارم که خاله های خوبی برای وروجک نازمون هستن
گهواره
پاسخ
خب خدارو شکر! البته شمام که دورین دلتنگیه مادربزرگا هم دوبرابر میشه و وقتی نوه ها رو میبینن همه جوره جبران میکنن!نه مثل ما که از در میندازن بیرون ازپنجره میایم!
مامان گلشن
8 آذر 93 16:58
تازه باید براینوه ی گلت هم ذوق کنی و علاوه بر دختر خانومی برای نوه گلیتون هم اسم بدودانید.حالا اگه تونستی کلمه ی اخر رو بخون
گهواره
پاسخ
این نوه رو کجای دلم جا بدم خدا!!!! که جدیدا همش داره به تعدادشون اضافه میشه!! بهتره که برای اونا دیگه ندودم تا بیشتراز این نشن نوه هام!