زینب بانوزینب بانو، تا این لحظه: 11 سال و 14 روز سن داره
نی نی وبلاگی شدن مانی نی وبلاگی شدن ما، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره

عقیله مامانی

روزی عاشقانه

1392/11/6 2:10
نویسنده : گهواره
281 بازدید
اشتراک گذاری

یکی بود یکی نبود...یه مامان  زهرایی بود که یه دختر ناز داشت که اون دختر عقیله خونه بود...

یه روز  صبح مامان زهرا بدن درد  شدیدی گرفت  انقدر زیاد که  یه گوشه نشسته بود و داشت  گریه میکرد....

حالا عقیله خانم نشسته کنار مامانی و همش به صورت مامان نگاه میکنه ،از اون نگاههای ناز و معصوم و دخترونه و دلبرونه...اون موقع بود که مامان زهرا نمیدونست از  تنهایی و معصومیت دخترش گریه بکنه یا از بدن دردش!:'(

زینبی که همش باید توی خونه دنبالش میدوییدی که به خودش آسیبی نرسونه،توی اون حال مامانیش نشسته بود کنار مامانش و الکی سرگرم بود!!!! خلاصه بعد از کلی بازی کنار مامان حال ندارش یهو دلش گرفت و سریع چهاردست و پا رفت پشت در  بیرون نشست....

مامانی خوب میدونست که این کار زینب یعنی چی....زینب رفت پشت در نشست و شروع کرد به گریه....

حال مامانی رو همه مامانای دنیا خوب میفهمن....مامانی خودش رو کاملا فراموش کرد و با کلللللی ناز کشی و بوسه های مادرونه و بهشتی زینبشو آورد پیش خودش تا وقتی که بابایی بیاد....

وقتی که بابا از در وارد شد صدای جیغ و خنده زینب بود که توی خونه میپیچید....

پسندها (1)

نظرات (2)

مامان مونا
6 بهمن 92 3:03
سلام مامان زهرای عزیز.انشاله خداوند دختر گلت رو براتون نگهداره.اول اینکه متشکرم که به وبلاگ علی کوچولو و باران سرزدید.از نظرارزشمندتون هم ممنون. وبلاگ و نوشته های شما شیرینه. صمیمی و ساده.باز هم به وبلاگت سر میزنم... اجر شما هم با حضرت زهرا س. التماس دعا
گهواره
پاسخ
خیلی ممنون مامان مونا!
ننه علي
7 بهمن 92 2:24
سلام واااي عزيزم چه ناز وحساس...قربونش برم مننبينم دوست جون ناراحتيتو
گهواره
پاسخ
ممنون خانم.چیزی نبود الحمدلله زود رفع شد البته به لطف عواطف پاک زینبم...