شرح ضیافت نامه 2
چند بار نهار را مهمان ارباب بودیم و چندبار هم مهمان عمویمان...
زینب مثل پروانه دور حرم میچرخید...یه طواف واقعی...
و پدرش که از نزدیک شدن پروانه اش به قتلگاه دچار ترس میشد... هنوز بعد از 1400 سال دل یک مرد را قتلگاه میلرزاند چه رسد به...عبدالله...و سکینه...و رقیه...
روز قبل از شهادت بانوی مظلومه ی دو عالم دلتنگ مولامون شدیم و از اربابمون آرزوی دیدار دوباره کردیم...
رفتیم نجف تا در سوگ زهرا در کنار مولا زانوی غم بغل بگیریم...دل آتش میگرفت از تصور اینکه روزی حسن چه دید و چه کشید و حسین و زینب...
و کاش شب شام غریبان محبوب علی کنار ش نبودیم... چرا که باید پاره پاره میشدیم از داغی که اون شب روی دل مولایمان بود...و غربت علی...
زینب کنا ر پدر عالم خوش بود...سرمست...ابو زینب فقط مجال برای خواندن نمازهای واجبش پیدا میکرد؛ انقدر که دخترکش فعال بود!
روز چهارم شهادت حضرت زهرا بود که به سمت سرور شیعیان، آقایمان و پدر امام رؤف، آقا موسی بن جعفر(ع) و پسر امام رؤف، آقا محمد تقی(ع) راهی شدیم. و در بغداد دیدیم کاخهای ویران زیادی، کاخ صدام، کاخ هرون الرشید و مساجدی که نفرین اهل بیت از سرو رویشان میریخت که تعطیل شده بودند که روزگاری دور شیعیان در آنجا به شهادت میرسیدند و یا به چاه انداخته میشدند...
روز دوم که در کاظمین بودیم پدر امام عصر دخترکمان را دعوت کرد..عمدا میگم دخترکمان که حداقل در خودم لیاقتی ندیدم...
دل را به دست گرفتیم و جان را به خدا سپردیم و رفتیم سامراء...
سامرا بماند ماجرایش برای شرح بعد...