اربابم...
جگرم آتشی دارد که میسوزاندم و کسی سوختنم را نمیبیند... اگر این بار هم برود تنها به پابوسی اربابش...من تسلیم تر از همیشه راضی ام به رضای اربابش... مگر میشود احساسات زنانه را در مراد و مریدی داخل کرد ... حسین مراد است ...و همه مرید... مگر میشود حب فرزند را بهانه پابوسی نکردن قرار داد... عزیزترین کسانم فدایش شوند... همه را میدانم و دلم حسین میخواهد. و پایم در گل و... و همه راههای رسیدن به او مثل کلاف سردرگم... من کربلا را ندیده ام... چطور ضجه بزنم ... اربابم هنوز مرا نمیخواهد...لایقم نمیداند... سوختم...